داستان کوه

داستان کوه، داستان پر فراز و نشیب زندگی است.

واقعیت انکار ناپذیری که نادیده گرفته شده است

تا کنون ده ها نقد در باره برنامه برودپیک را خوانده ام؛ از نقدهای کوتاه در بخش نظرات تا نقدهای مفصل تری که به طرق مختلف به دستم رسیده است. تقریبا هیچ کدام از آنها یک واقعیت مسلم را در نظر نگرفته است و آن اینکه اگر تیم حمله روز چهارشنبه 2-3 ساعت هوای خوب داشتند می توانستند قله فرعی و به دنبال آن طناب های ثابت را پیدا کرده و به کمپ 3 برسند. این موضوع یک واقعیت غیر قابل انکار و یکی از مهمترین جنبه هایی است که به تحلیل حادثه کمک می نماید اما از آن به عمد، به سهو، یا تحت تاثیر جو موجود غفلت شده است.

 

ده ها نقد مربوط به تدارکات، تمرینات، پیش بینی زمان صعود، عدم صعود 8000 متری و هزار و یک موضوع دیگر مطرح شده است. اما هیچ کدام حاضر نشده اند به این موضوع اشاره کنند که علی رغم همه این مسائل بچه ها در شرایطی به قله رسیدند که توانستند بعد از صعود قله  یک روز کامل فعالیت سنگینی در آن ارتفاع انجام دهند. اگر بچه ها به دلیل تحلیل رفتن انرژی شان توان صعود نمی داشتند یا هنگام برگشت از فرط خستگی بر روی یال قله متوقف می شدند می شد این نقدها را مرتبط دانست. تیم اسپانیایی که امسال بر روی گاشربروم یک، 3 نفر از اعضایش را از دست داد دیر وقت به قله رسید و در مسیر برگشت مجبور به شب مانی با حداقل وسایل شد. روز بعد توان برگشت نداشتند و به همین دلیل جان خود را از دست دادند. برای آن برنامه می شود نقد نوشت که چرا وسیله یا غذای کافی به همراه نبرده اند. حداقل می دانیم آنها توان بازگشت نداشتند و می توانیم ادعا کنیم شاید دلیل آن کمبود وسایل و تدارکات بوده است. البته باید پاسخ آنها را هم شنید اما حداقل این یک واقعیت است که آنها به دلیل تخلیه قوایشان توان برگشت نداشتند. اما در مورد تیم حمله ما این موضوع صدق نمی کند. تیم حمله به تنها چند ساعت هوای خوب نیاز داشت تا بتواند قله فرعی و طناب های ثابت را پیدا کند.

 

از خود می پرسم علت این موضوع چیست که کسی به این بخش بسیار مهم در جریان ماوقع توجه نکرده است؟ تکلیفم با کسانی که از سر دشمنی یا غرض ورزی این موضوع را نادیده گرفته اند البته مشخص است. اما حتی در میان کسانی که صادقانه به انتقاد پرداخته اند نیز این موضوع در نظر گرفته نشده است. به نظر من علت آن این است که مبنای نقد نه واقعیات موجود و سپس تحلیل حادثه با توجه به این واقعیات*، بلکه نظریات و تفکراتی است که مدت هاست در ذهن نقش بسته است و شخص نمی تواند یا نمی خواهد خارج از آن چهارچوب چیزی را بپذیرد. مثلا برای کسی که حتی تصور صعود بدون باربر ارتفاع مو بر تنش سیخ می کند، یا کسی که گذراندن شبی در ارتفاعات بدون کیسه خواب  به هیچ وجه در ذهنش نمی گنجد، اولین چیزی که به ذهنش خطور می کند همین نکات به عنوان نقاط ضعف برنامه است. و در مرحله بعد بدون توجه به این واقعیات بروز حادثه را ناشی از همین نکات در نظر می گیرد؛ برای او نداشتن باربر ارتفاع مترادف با نداشتن الزامی ترین وسایل صعود مانند کفش است و صعود بدون آن کاری است خبط که نطفه حادثه از آنجا شکل گرفته است. اما صعود قله توسط تیم حمله و یک روز فعالیت بعد از آن پایه و اساس این نقد را به هم می ریزد. به همین دلیل است که حتی اشاره ای ساده به این واقعیت آنها را آشفته می سازد و به دنبال انگیزه های پنهانی در پس این اظهار نظر می گردند.

 

*نگاه کنید به نقد من در باره اطلاعیه کمیسیون حوادث در مورد حادثه مانسلو. آن اطلاعیه مصداق روشن تحلیل غیر علمی و غیر کارشناسی حادثه و اشکال گرفتن از جزئیاتی است که کسی نمی داند چطور با حادثه ارتباط داده شده اند؛ اینکه چرا نماینده شرکت سرزمین خورشید در هنگام عقد قرار داد در نپال حضور نداشته است یکی از بهترین مصداق های تحلیل غیر کارشناسی حادثه است.


برچسب‌ها: برودپیک 92
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم آبان ۱۳۹۲ساعت 10:52  توسط رامین شجاعی  | 

برای افشین سعدی - به قلم محسن پورقاسم

برای افشین سعدی – از اعضای تیم گشایش مسیر ایرانیان در برودپیک و با یاد آیدین بزرگی، پویا یوان و مجتبی جراهی چند ماه از حادثه ناگوار برنامه برودپیک می گذرد. همچنان در جامعه کوهنوردی در مورد چگونگی و علل این حادثه صحبت می شود... اما ... همه ما تو را از یاد برده ائیم...!! دنیای غریبی است برادر ... دنیای غریبیست افشین عزیز... گویا کسی نمیداند که بر تو چه گذشت و چه می گذرد... ما تو را در کجای قلبمان جا داده ائیم...؟ شاید اگر حداقل مانند رامین شجاعی به تو انتقاد می کردیم بهتر بود... که می دانستی فراموشت نکرده ائیم ، حتی با گله مندی و انتقاد... چرا به آنچه که بر تو گذشت نمی اندیشیم... در حالیکه در هر 3 برنامه گشایش مسیر حضور داشتی، هر وظیفه ائی را که به تو محول نمودند بدون تردید پذیرفتی ، حتی وقتی که نامت در تیم حمله نبود... گله ائی نکردی ( در حالیکه تنها تو و آیدین در هر 3 برنامه حضور داشتید و شاید این حق تو بود که در تیم حمله باشی)... چون با روح بزرگی که داری تنها به نتیجه نهائی تیمی کار می اندیشیدی و شاید به همین جهت بود که رامین می دانست تو را اگر در ترکیب تیم حمله قرار ندهد ، حساسیتی در تو ایجاد نمی شود... ما مردم بدی هستیم ...اگر تو را هم از دست داده بودیم، تو هم مانند سه دوست فقیدت اکنون قهرمان چهارم برودپیک بودی... اما چون زنده ماندی هیچ کس از زحمات تو یادی نمی کند. شاید که روحیه شوخ طبعی تو موجب شده تو را جدی نگیریم،... شاید حتی در این زمان که قلبت از فقدان دوستانت اندوهگین است هم اندوه تو برایمان جدی نیست... البته عجیب نیست... زیرا که ما عادت نموده ائیم که قهرمانان خود را پس از مرگ بشناسیم. هرچند گهگاهی انتقادات کوچکی از تلاش تو برای امداد بیان می شود... که این نیز به نوبه خود غایت ناسپاسی از تو برای نجات دوستانت است. زیرا نمی دانند که تو چگونه با تمام تلاش ، خود را از کمپ 3 به بیس کمپ رساندی (برای تهیه باطری بیسیم) و چنان عجله به خرج دادی که توانی برای تو برای عبور از پل یخچال بالترو باقی نمانده بود و موجب شد تا در گودال جریان آب یخچال سقوط نمائی ... و اگر توانائی و تلاش تو برای نجات نبود... اگر آن ضربه تبر به دیواره یخچال نمی نشست، حتماً به سرنوشت کوهنورد زن آلمانی دچار می شدی (که در حادثه مشابه چند روز قبل جان خود را از دست داده بود)... و بعد از تنها استراحت کوتاه یک و نیم روزه ، مجدد تا بالاتر از کمپ 3 ( ارتفاع 7300 متر) صعود نمودی که شاید نشانی از دوستانت بیابی ... در حالی که مرگ را در روز قبل به روشنی لمس نموده بودی و رمقی برای چنین صعود سنگین برای تو باقی نمانده بود... و این در حالی بود که کوهنوردان تازه نفس سوئیسی که برای امداد آمده بودند ، حتی بعد از چند روز توقف از کمپ یک بالاتر نرفتند که مبادا ریسک و خطر نمایند. آری برادر... ما قهرمانان خود را پس از مرگ آنان می شناسیم. 

محسن پورقاسم – آبان  92


برچسب‌ها: برودپیک 92, محسن پور قاسم
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و ششم آبان ۱۳۹۲ساعت 11:34  توسط رامین شجاعی  | 

سوال و پاسخ – 3

چرا روش صعود به صورت آلپی انتخاب شد؟

در گزارش برنامه صفحات 4، 10، 11، 12، 44  در باره روش صعود صحبت کرده ام. همچنین رجوع کنید به این پست داستان کوه.

 

چرا وسایل کافی در اختیار تیم نبود مثل چادر کامل و لباس و کیسه خواب کافی و غیره؟

همانطور که در گزارش برنامه مختصرا توضیح داده ام در بسیاری از تصمیم گیری ها در مقابل عوامل متضادی قرار دارید که چاره ای نیست جز اینکه یا یکی را انتخاب نمایید یا بین آنها تعادلی برقرار نمایید. اتفاقا یکی از بهترین نمونه هایی که شما را در بین دوراهی های تصمیم گیری قرار می دهد همین کوهنوردی در سطح دشوار است. برای هر صعود دشواری مجبورید از خود بپرسید چه وسایلی را باید همراه ببرید. چرا که هیچ کوهنوردی نمی تواند با کوله 30-35 کیلوگرمی در ارتفاع 7500 متر کار فنی دشوار انجام دهد و مجبور است برای انتخاب وسایلی که در کوله اش حمل می کند فاکتورهای زیادی را در نظر بگیرد.

نه تنها در صعودهای دشوار هیمالیا بلکه در صعودهای داخلی نیز کوهنوردان با این مقوله تصمیم گیری و در مواجهه به عوامل مختلف روبرو هستند. مثلا آیدین و پویا تصمیم مشابهی را در انتهای برنامه صعود خط الراس پسنده کوه به خرسان شمالی گرفتند. آنها بین یک مسیر صخره ای که زمان زیادی برای فرود لازم داشت و یک دهلیز خطرناک از نظر بهمن که می شد با سرعت بیشتری از آن فرود رفت، دهلیز بهمنی را برگزیدند. هیچ کس نمی تواند با قاطعیت بگوید کدام یک از این دو مسیر خطرناک تر است. یکی کمتر خطرناک است ولی فرود از آن زمان بیشتری طول می کشد. در نتیجه ممکن است باعث خستگی بیش از حد شده و امکان اشتباهات فردی را بیشتر نماید. دیگری خطرناک تر است ولی در مدت کوتاهی می توان از آن عبور کرد در نتیجه احتمال اشتباهات فردی کمتر می شود. شرایط خاص منطقه و تفاوت در توانایی ها و سلائق هر فرد با دیگری دراین تصمیم گیری اثر گذار است.

به همین ترتیب نمی توان با قاطعیت گفت چه وزنی برای کوله پشتی برای صعودی آلپی مناسبترین وزن است. شما در یک صعود آلپی ضروری ترین اقلام را می برید ولی باز هم کوله تان سنگین است. بنا براین چاره ای ندارید که پاره ای اقلام "کمتر" ضروری را جا بگذارید. ممکن است از پوشاک و چادر کم کنید یا از مواد غذایی و سوخت و یا از لوازم فنی. اگر بر روی مسیر جدیدی بخواهید تلاش کنید که شناختی از آن ندارید این تصمیم گیری باز هم مشکل تر می شود. چرا که نمی دانید در مسیر با چه موانعی مواجه خواهید شد و دقیقا به چه ابزارهایی نیاز دارید. و به ناچار مجبورید پاره ای ابزارهای فنی را حمل کنید که می دانید احتمال دارد اصلا به کار شما نیاید. برای من گاه پیش آمده است که یک قسمت از مسیری جدید را فقط با یک ابزار بخصوص توانسته ام عبور کنم و در صورت نداشتن آن می بایست مسیر خود را به طور کامل عوض نمایم یا راه بازگشت را در پیش گیرم.

طبیعتا همه این تخمین ها به شرایط و سلائق نفرات تیم هم بستگی دارد. یک نفر ممکن است ترجیح دهد به جای غذای بیشتر، پوشاک بیشتری حمل کند و یا وسایل فنی کاملتری به همراه ببرد و غیره.

در همه صعودها با این مسائل در تصمیم گیری روبرو هستید. نگاه کنید به صعود دیواره درخشان توسط کورتیکا و شاور؛ آنها نه کیسه خواب داشتند و نه چادر (البته تکه ای پارچه داشتند که در صورتی که امکان آن را داشتند روی سرشان می کشیدند). حداقل وسایل فنی را به همراه برده بودند به طوری که بعد از مدتی امکان بازگشت و فرود از روی مسیر خودشان میسر نبود. بعد از روز پنجم دیگر غذا و آبی نداشتند. تا سر حد توانایی تلاش کردند و شاید اگر تنها یک روز دیگر هوا خراب می ماند هیچ کدام زنده باز نمی گشتند. اما بخت با آنها یار بود هوا باز شد تا بتوانند بازگردند و داستان صعود خود را بازگو کنند.

من هر روز صبح که با بچه ها صحبت می کردم از وضع چادر و وسایلشان می پرسیدم؛ آنها هیچ گاه اظهار ناراحتی از این بابت نکردند. تنها روز پنجشنبه، یعنی بعد از اتمام سوخت و غذا و پاره شدن چادرشان بود که در تماس با آقای بابازاده از این بابت شکایت داشتند.

 

چرا برای تیم غذا و سوخت بیشتر در نظر گرفته نشد؟

همانطور که در پاسخ به سوال قبلی پاسخ دادم ما می بایست بین وسایل شخصی، وسایل عمومی مثل چادر و اجاق، وسایل فنی، و مواد غذایی و سوخت تعادلی برقرار کنیم. مثلا فرض کنید غذای بیشتری در نظر می گرفتیم آن وقت باید از میزان وسایل فنی یا شخصی بکاهیم. در آن صورت اگر تیم مجبور به فرود می شد نداشتن وسایل فنی کافی می توانست خطر آفرین باشد؛ شما می توانید یک روز بدون آب و غذا فرود بروید ولی نمی توانید بدون میخ مناسب کارگاه فرود بزنید.

 

چرا برای امداد زودتر اقدام نشد و زودتر درخواست کمک انجام نگرفت؟

چنین نبود که یک تیم امداد و کمک رسانی در بیس کمپ آماده باشد تا به محض درخواست ما شروع به حرکت نماید. توجه کنید حتی زمانی که بچه ها در بدترین شرایط قرار داشتند و تقاضای کمک می کردند کسی حاضر نشد به کمک بیاید مگر چند باربر پاکستانی آن هم با وعده های مالی فراوان. بنابراین چطور می شد از کسی خواست برنامه خود را متوقف کند و به کمک افرادی بیاید که تا آن موقع هیچ مشکل مشخصی نداشتند و می توانستند با پای خود به کمپ 3 برسند؟

واقعیت این است که تیم ما اگر 2-3 ساعت هوای خوب داشت می توانست قله فرعی و متعاقبا طناب های ثابت را پیدا کرده و روز چهار شنبه خود را به کمپ 3 برساند.

 

چرا برای تیم صعود سرپرست انتخاب نشد؟

من نه در مورد سرپرستی و نه در هیچ مورد دیگری متعصب نیستم. یک روش سرپرستی که برای یک نفر با روحیات خاص او و افراد تیمش مناسب و کارآ است ممکن است برای دیگری مانند سمی مهلک باشد. شخصا وقتی لازم باشد مدافع این هستم که یک نفر به عنوان سرپرست مشخص شده و حرف آخر را بزند. در گروه های بزرگ، که افراد کمتر با یکدیگر آشنا باشند وجود یک سرپرست با تعریف های معمول را لازم می دانم. اما در گروه های کوچک که افراد به خوبی با هم آشنایی دارند خیر. من و یکی از قدیمی ترین همنوردانم یعنی آقای حسین خوش چشم برنامه های زیادی را به صورت دو یا سه نفره اجرا کرده ایم. به یاد نمی آورم حتی در یکی از آنها سرپرستی انتخاب شده باشد. نه تنها من و حسین، بلکه در بسیاری دیگر از صعودهای اعضای آرش که به این صورت انجام می گیرد چنین نقشی به کسی سپرده نمی شود.

در عوض در اولین برنامه ام با مرحوم فرشاد خلیلی بر روی گرده آلمانها در زمستان بدون هیچ شک و شبهه ای نقش سرپرستی را بر عهده گرفتم که باید حرف آخر را بزند. چرا که آن برنامه اولین برنامه ای بود که با هم اجرا می کردیم.

آیدین و پویا و مجتبی نیز با هم کوهنوردی کرده بودند و به نظرم همان وضعیتی را داشتند که من و حسین خوش چشم داشتیم.

به عنوان مثالی از برنامه های بزرگان کوهنوردی می توانید به صعود نهایی داگ اسکات و دوگال هستون  بر روی رخ غربی اورست مراجعه کنید که هیچ سرپرستی برای گروه دو نفره آنها انتخاب نشد. همین طور کوکوچکا و آندری چوک، که تیم حمله سال 1980 لهستانی ها بر روی گرده جنوبی اورست را تشکیل می دادند در صعود نهایی سرپرستی بین خود نداشتند. ده ها مثال دیگر از تیم های کوچک و بزرگی می توان ذکر کرد که هیچ سرپرست مشخصی بین خود انتخاب نکرده اند.

در گزارش برنامه صفحه 44 نیز مختصرا به این موضوع پرداخته ام.


برچسب‌ها: برودپیک 92
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۲ساعت 8:56  توسط رامین شجاعی  | 

سوال و پاسخ – 2

چرا از باربر ارتفاع برای پشتیبانی استفاده نشد؟ چرا که علت این حادثه نداشتن باربر ارتفاع قوی جهت امداد رسانی بود.

این پرسش بر این عقیده بنا نهاده شده است که می بایست همزمان با رسیدن تیم به قله یک تیم پشتیبانی به قله برسند و به تیم ما کمک کنند. و یا اینکه در روزهای بعد و زمانی که آنها به کمک نیاز داشتند خود را به آنها برسانند.

اولا برنامه ما باربر ارتفاع نداشت. این تصمیمی بود که از ابتدا گرفته بودیم. نه به خاطر شرایط مالی بلکه چون به قول آیدین می خواستیم روی پای خودمان بایستیم. این پنجمین برنامه من در هیمالیا بود و تا حالا حتی 1 کیلو از بارم  را باربر ارتفاع حمل نکرده است. حتی در برنامه هایی که مشکل مالی به هیچ وجه وجود نداشته از گرفتن باربر ارتفاع امتناع کرده ایم. هر کاری بوده به وسیله خود تیم انجام گرفته است. همه افراد تیم با من کاملا هم عقیده بودند.

اما بیایید فعلا این موضوع را کنار بگذاریم و ببینیم در صورتیکه می خواستیم برای پیشگیری از حادثه از باربر ارتفاع استفاده کنیم به چه تعداد باربر ارتفاع نیاز داشتیم و از آنها چه کاری بر می آمد.

تنها اکنون و بعد از برنامه است که می دانیم تیم روز سه شنبه 5 بعد از ظهر به قله رسید. اما طبیعتا نمی توانستم قبل از برنامه از این موضوع اطلاعی داشته باشم. بنابراین می بایست برای همه احتمالات چاره ای بیندیشم. توجه کنید باربران ارتفاع در بهترین شرایط، یعنی بیمار نشدن، هم هوا شدن، سرمازده نشدن و غیره هیچ کدامشان حاضر نیستند در فاصله ای اندک دوبار به قله صعود نمایند. ( مثلا وقتی از سرور و اصغر خواستم که برای جستجو و امداد تا قله بروند صریحا اعلام کردند که فقط یکبار تا قله خواهند رفت و دیگر نمی توانند قانقا را برای صعود به قله در آن فصل همراهی کنند.)

حال فرض کنید ما دو باربر بسیار قوی داشتیم؛ در آن صورت اولین برنامه پشتیبانی که برای آنها می ریختم دقیقا همان بود که خود ما انجام دادیم. یعنی اینکه آنها می بایست روز دوشنبه خود را به قله برسانند. اما روز دوشنبه به دلیل خرابی هوا بر می گشتند یعنی دقیقا همان کاری که من و لهستانی ها انجام دادیم. به شما اطمینان می دهم هیچ باربر ارتفاعی بعد از یک تلاش تا نزدیکی گردنه 7800 متر در کمپ 3 باقی نمی ماند و به کمپهای پایین تر باز می گردد. در نتیجه می بایست دو باربر دیگر هم می داشتیم که روز سه شنبه به قله بروند. اما آنها در صورت صعود حداکثر ظهر سه شنبه به قله می رسیدند (اصغر و سرور ساعت 10:30 صبح به قله رسیدند) و به شما اطمینان می دهم هیچ باربر ارتفاعی حاضر نیست تا ساعت 5-6 بعد از ظهر در سر قله بماند و خطر بازگشت در تاریکی را بپذیرد. (توجه کنید این دو باربر احتمالی وسایل شب مانی به همراه ندارند).

به همین ترتیب می بایست برای روزهای چهارشنبه، پنج شنبه، و جمعه نیز یک گروه پشتیبان در نظر بگیرم تا در صورتیکه هر یک از گروه های قبلی نتوانست به بچه ها کمک برساند گروه بعدی بتواند جای آنها را بگیرد.

به این ترتیب می بایست 10 باربر ارتفاع خوب داشته باشیم که قادر به صعود قله باشند. اگر می خواستیم حسابی محکم کاری کنیم می بایست هر گروه را به جای 2 نفر، 3 نفر در نظر بگیریم. چرا که همانطور که عزیز، باربر ارتفاع پاکستانی، حاضر نشد به تنهایی بالاتر از کمپ 3 برود، و یک بار هم که قرار بود در کنار افشین صعود کند به دلیل برف کوری از نزدیک کمپ 3 برگشت، می بایست حساب این احتمالات را هم می کردیم که ممکن است یکی از  آنها به هر دلیل قادر به صعود نباشد و دیگری هم به دلیل تنها شدن از ادامه صعود سرباز زند. بنابراین می بایست 15 باربر ارتفاع در استخدام داشته باشیم.

از طرف دیگر کسانی که در پاکستان کوهنوردی کرده اند می دانند که اغلب باربران ارتفاع پاکستانی به هیچ وجه قابل اتکا و اطمینان نیستند  و بسیاری از آنها حداکثر تا کمپ 3 صعود می کنند و باز می گردند. بنابراین می بایست از نپال شرپا استخدام می کردیم. علاوه بر خرج برنامه، بلیط، مقداری وسایل شخصی و فنی، و مواد غذایی این شرپاها (جمعا 7000 دلار) بین 2000 تا 18000 دلار باید به آنها دستمزد بدهیم. بله، شرپاهای خوب تا 18000 دلار دستمزد می گیرند. بنابراین می بایست 105000 دلار خرج برنامه (برای 15 شرپا) و به فرض دستمزد متوسط 10000 دلار 150000 دلار دستمزد آنها را در نظر بگیریم.

چنانچه مشاهده می کنید قبل از برنامه اگر می خواستیم فقط باربر ارتفاع استخدام کنیم که در روز قله به ما کمک نمایند می بایست 255000 دلار هزینه می کردیم. ما نه چنین پولی داشتیم و نه اعتقادی به استخدام باربر که بخواهیم به دلیل نداشتن این مبلغ از برنامه صرف نظر کنیم.

به نظر من اگر کسانی بخواهند با امید به باربران "بسیار قوی" ارتفاع اقدام به صعود ایمن نمایند چاره ای جز این ندارند که چنین مبالغی را هزینه کنند. فکر می کنم عملی نبودن تامین چنین مبلغی مشخص است و نیازی به توضیح بیشتری ندارد. اگرچه آمار کشته های متعدد در اورست که همه تیم ها بهترین شرپاها را استخدام می کنند، نشان داده است حتی داشتن بهترین باربران هم نمی تواند ایمنی صد در صد را تضمین نماید. در نتیجه شاید بهتر باشد این افراد رشته ورزشی دیگری را انتخاب کنند


برچسب‌ها: برودپیک 92
+ نوشته شده در  جمعه هفدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 11:2  توسط رامین شجاعی  | 

نظرات "دیگران" در باره حادثه برودپیک

جان کوئلین یکی از سه آمریکایی بود که در کمپ اصلی در کنار ما قرار داشت و در طول برنامه رابطه دوستانه ای با همه ما برقرار کرد. او خاطراتش از برنامه امسالش را در کتابی که به صورت الکترونیکی چاپ کرده است به رشته تحریر در آورده و در بخشی هایی از آن به تیم ایران و حادثه برودپیک نیز پرداخته است. در آخرین بخش های آن چنین نوشته است:

" در انتها آخرین کلمات را در باره دوستان فقیدمان، آیدین، پویا، و مجتبی به رشته تحریر در می آورم. به خانواده های آنها از صمیم قلب تسلیت می گویم. امیدوارم نامزد مجتبی بداند که او بی اندازه به وی عشق می ورزید. به مردم ایران می گویم که نمی شد سفیرانی از این بهتر برای کشورتان انتخاب کنید. از دوستان و خانواده ام از اینکه باعث شدیم روزهای دلهره آوری را بگذرانید عذر می خواهم. از هم تیمی هایم تشکر و خداحافظی می کنم:

همگی ما از خطرات این ورزش و تاثیری که بر عزیزانمان دارد آگاهیم. مرگ در کوهنوردی موضوع غریبی نیست. چه در قله های 8000 متری و چه ارتفاعات پایین تر  دائما با آن روبرو هستید. هرگز عاشق نمی شوید مگر آنگه قلبتان شکسته شود. به همین ترتیب در مورد کوه ها می توان گفت هیچ قله ای نیست که قبل از شما هزینه های گزافی را نستانده باشد. کوهنوردی لازمه نوع بشر است چرا که او را با روح نیاز به بقا همراه می سازد. نوع بشر مرهون کسانی است که به بلندی ها نظر دارند چرا که بدون آنها پای انسان به ماه نمی رسید. در واقع انسان قبل از آنکه بر روی بسیاری از این غول های زمینی بایستد، قدم به ماه گذاشت. همین نگرش است که کره زمین را در دید من معنی دار می سازد. ایرانی ها نمایندگان بزرگ کشورشان بودند بخصوص در زمانه ای که تصورات عامه نیاز به تغییر دارد. به نظر من آیدین، پویا و مجتبی از این امر آگاهی داشتند و این موضوعی بود که برای آنها انگیزه مضاعفی برای صعود مسیر جدید ایجاد می کرد.

شادی روحتان را از خداوند خواستارم. از اینکه با شما صعود کردم، با شما خندیدم و عضوی از تیم شما بودم به خود می بالم. در هر کجای هستی بعد از مرگ که یکدیگر را بیابیم امیدوارم بار دیگر در کنار یکدیگر در چادری هم غذا شویم."

امیدوارم روزی متن کامل آن به فارسی ترجمه شود. این کتاب را می توانید از اینجا تهیه کنید:

Tempting the Throne Room: By John Quillen
https://www.smashwords.com/books/view/365993

 

به جز جان کوئلین، ران هاگلین و اسکات پوری از همنوردان دیگر ما در برودپیک بودند. ران هاگلین تا قله فرعی صعود کرد و تنها یک روز قبل از ما بیس کمپ را ترک نمود. در نتیجه از نزدیک در جریان همه وقایع قرار داشت. هم او بود که در روز چهارشنبه و فردای صعود قله سعی می کرد بچه ها را راهنمایی کند. اسکات پوری نیز تا کمی بالاتر از کمپ 3 صعود کرده و فردای روزی که به بیس کمپ رسید با گروهی که در حال بازگشت بودند بیس کمپ را ترک نمود. او وقتی به شهر و اسلام آباد رسیده بود از حادثه باخبر شد.

 

از میان مخاطبان غیر ایرانی این چند نفر بیش از هر کس دیگر در جریان این حادثه قرار داشتند و آن را دنبال می کردند. احتمالا با متن تاثیر گذار اسکات و مصاحبه های او و جان کوئلین آشنا هستید. از آنها خواستم نظر خودشان در باره این حادثه را برایم بنویسند. بخش های دیگر کتاب جان را به تدریج در همینجا منتشر می کنم. اما ران برایم چنین نوشت:

"فقط پاسخی کوتاه. متاسفم که تقصیرات متوجه تو شده است. همه می دانیم که کوهنوردی با ریسک همراه است اما ما کوهنوردی می کنیم چون عاشق آن هستیم. من فکر نمی کنم با توجه به شرایطی که پیش آمد می توانستی کار دیگری انجام دهی. دلم می خواستم کار بیشتری می کردم اما متاسفانه از عهده من بر نمی آمد. این یک مسیر جدید بود که برای شما ناشناخته بود و شما هر کاری که ممکن بود را انجام داده بودید تا در مورد مسیر اطلاعتی به دست آورید. خیلی مشکل است که بتوان فهمید چقدر صعود آن زمان خواهد برد و یا اینکه با چه سرعتی می شد آن را صعود کرد. باعث بسی تاسف است که بدترین اتفاقی که ممکن بود رخ داد. می دانم که برای تو و برای همه ما خیلی دردناک بوده است که دوستان نزدیک خود را از دست بدهیم. خواهش می کنم خودت را ملامت نکن. تابستان گذشته با آن همه کشته شدگان فصل ناخوشایندی در پاکستان بود."

 

و اسکات پوری چنین نوشت:

 

"از تاخیر در پاسخگویی پوزش می خواهم. بسیار برایم سخت بود که مشکل آشکاری را در برنامه شما پیدا کنم چرا که فکر نمی کنم چیزی وجود داشته باشد. اما می دانم به دنبال نظرات دیگران هستی و این چیزی است که می توانم بیان کنم. با اذعان به اینکه ممکن است بعضی از آنها غیر واقع بینانه باشند.

 شاید اگر نقشه توپوگرافی با نقاط مشخصی را از قله تا کمپ 3، با استفاده از نقشه گوگل پیدا می کردید و در یک جی پی اس قرار می دادید به شما کمک می کرد. یا اینکه بچه ها از یک نقشه توپوگرافی در هنگام فرود از قله بهره می بردند. با این وجود بسیار بعید می دانم با توجه به میزان خستگی می توانستند از چنین نقشه ای، یا جی پی اس استفاده کنند.

 

شاید استفاده از باربران ارتفاع که زودتر قله را صعود کرده بودند و از قله تا کمپ 3 را پرچم گذاری می نمودند می توانست کمک کند. به این ترتیب بچه ها می توانستند از قله تا کمپ 3 پایین بیایند. البته این گفته به شرطی است که باربران ارتفاع می توانستند قله را صعود کنند و پرچم ها تا آن موقع سر جای خود باقی می ماند. در آن صورت آنها می بایست یک هفته زودتر و در دوره هوای خوب قبلی به قله صعود می کردند که مطمئن نیستم تا آن موقع هم هوا شده بودند یا خیر. البته می شود اشاره کرد که بچه ها سوخت و غذای بیشتری به همراه می بردند، اما در عین حال غیر ممکن بود بتوان فهمید به چه میزانی نیاز خواهند داشتند.

 

مادر پویا از من مستقیما پرسیده است علت مرگ پسرش چه بود. به او پاسخ دادم "کوهستان". اگر بتوان کسی یا چیزی را مقصر دانست این تنها کوهستان است. می توانم یک میلیون "اگر" و "ای کاش" یا "اگر شما فلان کار را کرده بودید هیچ مشکلی پیش نمی آمد" را بیان کنم، اما واقعیت چنین نیست و این موضوع کمکی به کسی نمی کند. واقعیت آن است که آن بچه ها و هر کسی که بر روی برودپیک کار می کرد می دانست که احتمال مرگ بالاست. همه به خوبی از آن آگاه بودند و همگی آن را پذیرفته بودند. هر کاری که انجام می شود، چه از نظر تمرینات و چه از نظر برنامه ریزی، برای کاهش میزان خطر است اما هیچ گاه نمی تواند این خطر را از بین ببرد. اگر بچه ها یال درست را پیدا کرده بودند، یا اگر می توانستند رد پایی را ببینند، یا هر امری که به آنها کمک کند به کمپ 3 برسند برنامه آنها به عنوان یک موفقیت بسیار بزرگ قلمداد می شد. اما از آنجا که این اتفاق نیفتاد حالا همه چیز به زیر ذره بین رفته است. در شغل من مشتریان ما هر روزه این کار را انجام می دهند و می دانی واقعیت چیست، در همه موارد هم می توان اشتباهی در جایی پیدا کرد چرا که هیچ چیز و هیچ کس بی نقص و کامل نیست. من واقعا برای تو متاسفم و حاضرم به هر کسی که تلفن بزند یا نامه بنویسد بگویم که تو در اتفاقی که افتاد مقصر نیستی. اما در زمان مویه و غم دلیل و منطق خریداری ندارد. مردم می خواهند غم و خشمشان را در جایی خالی کنند و متاسفانه تو را هدف قرار می دهند. برایت متاسفم دوست من."

***

در اینجا به طور عمومی، و با اشاره به فضایی که در ایران حاکم است، از کوهنوردان خواسته ام در این باره نظر بدهند. ترجمه نظرات سه نفری که پاسخ داده اند را در اینجا ذکر می کنم.

 pass and peak

از اینکه این ماجرا را با ما در میان گذاشتی متشکرم. همدردی مرا با خودت و تمام کسانی که از این حادثه متاثر شده اند بپذیر. متاسفانه من بسیار کم تجربه تر از آن هستم که بتوانم در باره هیچ قسمتی از برنامه شما نظر بدهم، تنها اینکه سه نفری که به قله رسیدند قطعا کوهنوردان با تجربه ای بودند و می دانستند که خود را در چه شرایطی قرار می دهند. تسلیت دوباره مرا بپذیر.

 

 mountain.martin

داستان غم انگیزی است رامین. از دست دادن دوستانت می بایست بسیار سخت بوده باشد. به نظر می رسد کوهنوردی در ارتفاعات بالا خطرات ذاتی در خود دارد که نمی توان همیشه آنها را تحت کنترل قرار داد. با توجه با تجربیاتی که برشمردی و با توجه به نظرات آمریکایی ها به نظر می رسد دوستانت کوهنوردان قدری بوده اند. متاسفانه به نظر می رسد این موضوع همیشه کفایت نمی کند.

 

almost sane

تسلیت صمیمانه مرا بپذیر رامین. من قادر نخواهم بود آنچه که بر تو رفته است را درک کنم. به درگاه خداوند دعا می کنم تو را در این مصیبت یاری دهد تا به آرامش دست یابی.

به نظر من اینکه مردم تو را مقصر آنچه اتفاق افتاد می دانند نتیجه غم  و اندوه است. غم و اندوه می تواند مردم را خشمگین سازد. ممکن است به سادگی نتیجه آن باشد که این افراد به دنبال جایی باشند که این خشمشان را خالی کنند. به عنوان سرپرست و کسی که زنده بازگشته است طبیعتا تو هدف قرار می گیری. و به عنوان سرپرست و کسی که زنده بازگشته است، طبیعی است که تو خودت را زیر سوال ببری و حتی گناه کار بدانی.

این را از این جهت می گویم که بعضی افراد صرف نظر از واقعیات تو را مقصر قلمداد خواهند نمود.

احتمالا هر کاری انجام بدهی نمی توانی نظر آنها را تغییر بدهی.

پیشنهاد می کنم با افراد خردمند و با بصیرت صحبت کنی تا به تو  در عبور از این دوران کمک نمایند. مثلا مشاور عزاداران و داغدیده ها. اگر مذهبی باشی شاید روحانی که در زمینه های مشابه تجربه داشته باشد بتواند به تو کمک نماید.

در مورد اینکه چه اتفاقی افتاد

قبل از اینکه این موضوع را پیگیری کنی باید چند موضوع را در نظر داشته باشی. شاید هرگز نفهمی دوستانت به چه دلیل فوت کردند. مالوری و اروین را در نظر بگیر – مرگ آنها بیش از تمام کسانی که در ارتفاعات کشته شده اند مورد تحقیق قرار گرفته است با این حال حتی نمی دانیم آیا به قله صعود کرده اند یا خیر چه برسد به اینکه چرا کشته شده اند.

با این وجود بررسی دقیق اینکه چه اتفاقی افتاده ممکن است بسیار سودمند باشد، از لحاظ درسهای عملی کوهنوردی که به همراه دارد و حتی ممکن است بتواند به کسانی که عزادار از دست دادن عزیزانشان هستند کمک کند.

توصیه می کنم خانواده های این عزیزان را در این تحقیقات وارد کنی یا حداقل آنها را به طور کامل در جریان ماوقع قرار دهی.

شاید بهتر باشد خود تو مسئولیت این تحقیقات را به عهده نگیری. مردم ناراحتند و ممکن است نگران این باشند که جانبدارانه موضوع را دنبال کنی. همچنین خود تو هم ناراحتی و ممکن است نتوانی با فکر باز با موضوع برخورد کنی.

لازم نیست این تحقیقات خیلی رسمی، مثلا از طریق دادگاه، صورت بگیرد. می تواند به طور خصوصی و با کمک افراد قابل احترام صورت پذیرد.

این کتاب ها را برای خواندن توصیه می کنم: "درسهایی که آموخته شد" و "درسهایی که آموخته شد. قسمت 2" هر دو نوشته دبورا آژانگو. هر دو در باره واکنش ها به مرگ در کوهستانند. موضوع از زوایای گوناگونی مورد بررسی قرار گرفته است: امور حقوقی، روحانی، و ارتباط با رسانه ها

http://www.amazon.com/Lessons-Learned-Accident-Prevention-Response/dp/0970284500/ref=sr_1_2?ie=UTF8&...

 

 


برچسب‌ها: برودپیک 92
+ نوشته شده در  شنبه یازدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 11:15  توسط رامین شجاعی  | 

(حرف اول) هر تیتری شود پرهیزگار - به قلم بهزاد ترکاشوند

نظری بر حرف اول دکتر صالحی مقدم در فصلنامه کوه شماره هفتاد و دو

سلامی به بلندای راستی  از ازل  تا به ابد و درودی به پاکی کوهستان و ابرههای بلندآن

این کلام و عنوان نه میتواند حرف اول باشد و نه حرف آخر. مگر نه هر تیتری می شود پرهیزگار. هجده سال سعی در عدم وابستگی و مستقل بودن که میتواند شعار زیبایی باشد و حقیقت غیر از آن .این رخدادی است که ماحصل آن هزاران حرف نشینده و نگفته و تیتر های با معنی و بی معنی و قضاوت های بجا ونابجا  باشد. پس تکلیف  بی ارتباطان با غیر در این مقوله چه میتواند باشد.گناه ما چیست که تنها مرجع و تریبون ما راه به خطا رفته باشد. چه جفا ها و نا داوری ها  بر ما رفته است و هیچگاه جبران نخواهد شد سخت بوده این دوام و تداوم و انگیزه و ارزش و بهای آن را  تنها شما میدانید  .

زیبا ترین و بزرگترین منشا آب و حیات  توده نیست بلکه تجلیگاه عشق و دلبندی و تلاش ماست .

           که هر کس از ظن خود شد یار او

تا بوده و هست از شماها یاد گرفتیم که در تقابل با عظمتش تعظیم و کرنش کنیم .هیچ شیبی با قامت راست طی نمیشود مگر با خم شدن و کرنش در مقابل آن. و حالا نمیدانم چرا استادان ما خود درس اصلی را فراموش کرده اند. آیا کامروایی و رخصت ایستادن بر بلندای رفیع مشکلات تاوان ندارد آیا هیچکس تاوان نداده . حال کسی پیدا شده میخواهد بداند تا بگوید نخوت و غرور دارد.

شکست در رسیدن به اوج همزاد و همنفس هم هستند . و فرصت بازگشت بخشی از شانس زندگی است که همه را میسر نمیشود.این شانس همان درایت لحظه ای و کاربردی است که ممکن است در لحظه از هر کسی رو برگرداند.

ارزش گذاری بر کوه و قمار در آن برای کاسبان و خرده بازان فرهنگی معنی دارد و برای عاشق پاک باخته بی معنی است.شاید عدم توانایی از انصراف رفتن ایشان نشانه بارز آن باشد .

          در نظر نظر بازی اینان ما بی خبرانیم

  تفکر برخورد فکر با احساسات دلیل تلخ آن فاصله نسل قدیم با امروز است . از خودبپرسید دربهای  خود را بروی این نسل برای شنیدن  احساساتشان چند بار گشودید .و اگر این کار را کسی نمود کج فهم و رو به زوال است.چه دنیای زشتی داریم که هرکه را پاسخگو و چاره اندیش است اینگونه خطاب کنیم.تجربه در این سرای نشان داده  که هرکس روشنگر است و پاسخگو بیشتر مورد توهین و ناسزا قرار میگیرید تا یاری و همفکری ایشان.  که این مقوله خود دلیل این ادعا است. اگر کرکره  را مثل خیلی ها پایین بکشند   جای این حرفها باقی نمیماند.

این فاصله بین نسلها آنچنان زیاد شده است که روشهای نوین مورد توهین و تمسخر و و به لحنی کج فهمی میشود.پس ای جوانان نسل امروز همانگونه که آنها رفته اند بروید. دوباره پیراهن چهارخانه پشمی قرمز و زرد بپوشید با شلوارکهای بنددار و کفش چرمی و گلنگ دسته چوبی و..... آهسته بروید و آهسته بیایید . نکند گه گربه شاختان بزند.وگر نه شما خاک در چشم دیگران میپاشید و تیشه بر ریشه کوهنوردی میزنید وکج فهم و آخرین سلحشور جنگی میشوید .که اینان دوست دارند به این جنگ دامن  بزنند.

  نشان دهند لیاقت تنها از آن ایشان است و بس    

اگر طلا و زر میخواهید باید جور بکشید و با نشستن هرگز نمیرسی. بدعت غلط در مقدس سازی و ...چه کلمات سنگینی که  نابجا و نا کارآمد نقش بسته و فقط برای پر کردن سطور ارزش دارد.زیرا نه پیام و نه دلیلی برای فهمیدن ایجاد میکند.هیچ کس مقدس نمیشود مگر به تقدس رفتار و عمل کند. با حرف و تفسیر در هیچ کجای تاریخ مقدس و پاکیزه ای  سراغ نداریم.اتفاقا دروغ و کجی  از همین حرف زنها و مفسران سر بر می آورد  .

راه نو رفتن و حرف نو زدن و کار نو کردن  نزد اینان تداعی دون کیشوت میکند . و میدان جنگ و ستیز را یاد آور میشود . کج فهمی  از آن کسی است که راستگو ترین افراد را در این مجال وارونه گو و متوهم  نام نهد.کدام  کجی و نا راستی را دیده اند که حالا شعار زده و جو زده میشوند.

تنها نکته قابل تامل و تصدیق  این حرف اول بیماری طرفداران جنگ است که شدیدا با آن موافقم.   

در زیر پوست لایه های تشکیلات کوهنوردی اتصال به سیستم های دولتی و غیر مردمی بهانه فخر و مباهات  شده و صعود و شغل و عنوان برای بعضی ها  آمال  و دلیل حضور شده و اگر این  را احدی  نپسندند و یا نخواهند اینگونه باشد  آن وقت دارای افکار غلط و واگیر دار خواهند شد که به ارث هم خواهد رفت .اگر این نوع توسل پاسخگوی نیازهای همه باشد بدان متوسل میشوند. پس حتما دارای ایراداتی است که همه را بخود جلب نمیکند.

همیشه مدافعان سیستم های دولتی  آن خارج رفته ها  و صعود کرده ها و مربی شده ها  و سمینار رفته ها و کلاس رفته ها و کارشناس جا زده ها هستند.شاید دلیل اصلی این تقابل همین ها باشد . یعنی ایجاد حق انحصار ایجاد حق تصمیم گیری  برای دیگران و میز های بزرگ و عنوانین دهان پر کن. تجربه نشان داده  هر کس از این نمد کلاهی برداشته دلبسته  آستانش شده که البته مواهب آن هم رسیده و میرسد.

از شعبده این مقام خلق کارشناسان متولدین در این پیله از پیش تنیده است .که آن هم دوام نداشته و بریده های فراوان دارد.که جبهه سومی در خودشان ایجاد نموده اند که تاب همکار و هم فکر قدیمی و همنشین آن میز  اسبق را ندارند.   

آقایان عشق است کوهنوردی بی منت عشق دست در جیب خود کردن و به کوه رفتن و همچون کوه سربلند و پیشانی برافراشته سینه ستبر کردن به کوه رفتن.

آتش های با دود را همین روزی خوران بر پا میکنند و الا بی منتان را کاری با شما ها نیست.اینانند که با همه  کار دارند.دلیل آن را هم خود بهتر از هر کس میدانید.یادم هست علم کوه  را ارث پدریشان بود و تعطیل برای عموم  و بند بخچال را زنانه و مردانه.بعد در زمان لازم و مقتضی ریاستی تیم ها هم مختلط شدند و موجه.

پس از ابراز خود اظهاری خطا که البته و صد البته بر ما پوشیده نبوده نیست که وابسته ذاتی بوده و  ملاحضه کاری در آن مجموعه یک اصل بوده و هست. حال تکلیف هجده سال بیراه رفتن و خطا کردن و مکافات آن چه میشود.ترکیب هیات تحریره خود گویای همه چیز است.

    قدم اول را شما در کلام برداشتید و از فراز تقابل و جهت گیری عملا فرود آیید.  تا این آخرین حرف و یا اولین حرف راستی آزمایی شود.

این انحصار در بزرگمنشی هرگز از پشت میز ریاست کنار نمی آید. و وظیفه رعایا است که  گذشت کنند. و تو سری خوردن و ناسزا شنیده حق این رعیت بخت برگشته است.

آیا شما و سایر ین فقط یک ژورنال بدون وابستگی و تعلق خاطر به یک مجموعه را سراغ دارید.

اینکه امروز پرده بر افتاده است و خود سر مگو را  میگویید .در ذات حوادث تاثیر گذار است که بسیاری از پرده ها بر می افتد و عیان تر پیدا میشود این تعلقات و دلمشغولی ها.

گر می نخوری طعنه مزن مستان را                          بنیاد مکن تو حیله و دستان را

 

                                                                                                                          بهزاد ترکاشوند

      


برچسب‌ها: برودپیک 92, بهزاد ترکاشوند
+ نوشته شده در  چهارشنبه هشتم آبان ۱۳۹۲ساعت 9:2  توسط رامین شجاعی  |